حنانه حنانه ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

برای دخترم

بدون عنوان

حنانه جونم، عزیز دلم من و بابایی خیلی دوستت داریم، گل من همیشه بخند، بابا مصطفی میگه وقتی من ناراحتم دل شما درد میگیره، آخه چیکار کنم که وقتی دل شما درد میگیره قلب منم درد میگیره، گل من شما بخند که همه ی دنیا بخنده، منم بخندم
28 فروردين 1391

بدون عنوان

عاقبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر می نهد   خدایا من لایق مادر بودن نبودم و دریغ که این را نمی دانستم...   ...
28 فروردين 1391

بدون عنوان

چهل روزگی حنانه ست ... من خیلی امیدوار شده ام به این عدد 40! بلکه این کولیک بدجنس دست از سر دخترکم بردارد! ...وقتی به سراغ دخترم می آید نمی دانم چرا به حرفهای عزیز که فکر می کنم آرام می شوم...عزیز سواد زیادی ندارد ولی به اندازه ی دنیا آرامش دارد...
25 فروردين 1391

برای دلم

دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت " او یقینا پی معشوق خودش می آید " پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود " مطمئنا که پشیمان شده برمی گردد " عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز ...
23 فروردين 1391

بدون عنوان

خدایا کمکم کن ساعت دو و نیم شبه. دخترکم توی بغلمه. هر از چندگاهی از درد بیدار میشه و گریه میکنه. حنانه جانم از سه چهار ساعت پیش همینطور در حال گریه ست.  مامان از فرط خستگی انگار بیهوش شده. خیلی  دلم گرفته. احساس تنهایی میکنم. دلم میخواد بلند بلند گریه کنم. ولی... با خودم عهد بستم صبور باشم، برخلاف زندگی گذشته ام. به خودم قول دادم دیگران را هنگام ناراحتی ام اندوهگین نسازم. خدایا دلم را وسعت ببخش
23 فروردين 1391

بدون عنوان

یادم باشه من مسئول تربیت دخترم هستم و خودم در این مورد تصمیم گیری می کنم.  نمیخوام جزو مادرهای با اعتماد به نفس ضعیف باشم که نمیتونن خودشون در مورد نگهداری و تربیت فرزندشون تصمیم گیری کنن. از پیشنهاد دیگران در مورد تربیت و نگهداری دخترم استقبال می کنم ولی در صورتی که از نظر من و پدرش درست نبود با احترام ردش می کنم حتی اگر از سوی نزدیکترینهایم باشد. طوری رفتار نمی کنم که دخترم بین خانواده ی من و پدرش، یکی را ترجیح دهد (کاری که اکثر مادرها انجام می دهند!). هیچ کس حق ندارد بر خلاف میلم دخترمو از بغل من بگیرد مگر اینکه خودم بخوام. من باید شاد باشم تا دخترم شاد باشد. حنانه ام مادر غمگین و افسرده نمی خواهد. تا بعد...   ...
21 فروردين 1391

بدون عنوان

مادرم اکنون که خود حس مادری را تجربه می کنم تو را می ستایم ای دریای بیکران محبت دستت را می بوسم که در ناتوانی ام دخترم را چون دخترت عاشقانه در آغوش کشیدی  دیدم که شب ها از فرط خستگی چشمانت بر هم میرفت ولی لالایی زمزمه می کردی تا فرزندم به خواب رود تو را می ستایم ای زیباترین واژه ی زندگی ام که هیچ مادری را ندیدم از خود گذشته تر از تو همیشه کنارم باش  
21 فروردين 1391

بدون عنوان

حالا که یک ماه از آمدن دخترکم گذشته خیلی چیزها عوض شده اند، قبل تر ها شاید مهم ترین دغدغه ی زندگی مشترکمان برای من این بود که آیا من برای محمد مصطفی همان زهرای سابقم؟ دلم می خواست همیشه مثل روزهای اول زندگیمان دوستم بدارد، اگر روزی حس می کردم علاقه اش به من کمتر شده، گرچه در عمق وجودم می دانستم نشده، آن روز تبدیل می شد به یکی از تلخ ترین لحظات زندگی ام. حالا دیگر من یک مادرم...بعد از گذشت یک ماه از آمدن حنانه ام چند وقتی ست که کم کم حسی متفاوت جای آن همه احساسات غریب دخترانه را برایم می گیرد. حس مادرانه . حالا دیگر از عشق پدرانه ی محمد مصطفی به حنانه است که مسرور و شاد می شوم. دیگر مدام در تکاپوی ارزیابی علاقه اش نسبت به خودم نیستم و ای...
19 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد